سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوک و لطیفه و جملات خنده دار... (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:12 صبح)
ها، ها، ها ...!

دزدی
صاحب خانه:« آی کمک، کمک! دزد!»
دزد:« داد نزن بابا! کمک لازم نیست،  من با خودم چند نفر آورده ام.»

استراحت
اولی:« از بس استراحت کردم، خسته شدم.»
دومی:« خب یک کم استراحت کن.»

نقاش تنبل
اولی:« چه نقاشی قشنگی! اما معلوم نیست طلوع آفتاب را نشان می دهد یا غروب آن را.»
دومی:« نگران نباش. من می دانم غروب آفتاب است. این نقاش هیچ وقتی زودتر از ۱۲ ظهر از خواب بیدار نمی شود.»

جملات کوچک به سبک انسان های بزرگ!!!

* دریا برای صرفه جویی در آب، کمتر موج می فرستد.
* روزگار غریبی است. یکی در آبپاش گلاب دارد و یکی در گلاب پاش آب هم ندارد!
* فکرهایم تابعیت مغزم را از دست دادند.
* ساز شکسته را در دستگاه سکوت کوک می کنم.
* سیب به درخت چسبیده، به قانون نیوتن دهن کجی می کند.
* از دودلی خسته شده بودم، یکی از آنها را یدکی نگه داشتم.
* زنبور تنها پزشکی است که بدون معاینه به مریض آمپول می زند.

خارج از متن
دزدی عمر
از کسی پرسیدند:« چند سال
داری؟»
گفت:« هجده، هفده، شاید شانزده، احتمالا پانزده...! »
رندی گفت:« از عمر چرا می دزدی؟ این طور که تو پس  پس می روی، به شکم مادرت باز می گردی!»
مولوی، « مثنوی »
سکوت
در مجلس معاویه، یکی از بزرگان خاموش بود و هیچ نمی گفت.
معاویه گفت:« چرا سخن نمی گویی؟»
گفت:«چه بگویم؟ اگر راست بگویم، از تو بترسم و اگر دروغ گویم، از خدا بترسم. پس در این مقام، سکوت بهتر است.»
محمد عوفی،« جوامع الحکایات»

 





بخوانید و بخندید!!! (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:12 صبح)
ها، ها، ها ...!
نصیحت پدرانه
پدر:« پسر جان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی گفتم.»
پسر:« پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغگویی را از چه سنی شروع کردید؟»
 موش مردگی
یک نفر خودش را به موش مردگی می زند، گربه می خوردش.
 در چشم پزشکی
پزشک:« متأسفانه چشم شما دوربین شده.»
بیمار: «آخ جان! پس می توانم یک حلقه فیلم بیندازم توش و چند تا عکس بگیرم.»
 در کلاس درس
معلم:« بگو ببینم، برق آسمان با برق منزل شما چه فرقی دارد؟»
دانش آموز:« اجازه!  برق آسمان مجانی است، ولی برق خانه ما پولی است.»
 نشانی
اتوبوس سرچهار راه رسید. پیرمردی از مسافرها، عصایش را روی پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت:
« این جا چهار راه سعدی است؟»
شاگرد راننده گفت:« نخیر، این جا ستون فقرات بنده است.»
 فراموشی
مردی به مطب پزشک رفت و گفت: «آقای دکتر! چند وقتی است که بیماری فراموشی گرفته ام. چه کار کنم؟»
پزشک:« اول بهتر است تا فراموش نکرده ای، ویزیت مرا بدهی.»
 در کلاس ریاضی
معلم:« ناصر! اگر حمید ۵ تا مداد داشته باشد و ۳ تای آن را به رضا بدهد، چند تا مداد برایش می ماند؟»
ناصر:« آقا اجازه! ما حمید را نمی شناسیم و کاری هم به کارش نداریم.»
 




باز هم لطیفه!!! (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:12 صبح)

سلام من واقعا معذرت میخواهم که 9ماه است به روز نشده ام! اما من تصمیم دارم زین پس حداقل ماهی یک بار به روز شوم.
از نظرات امیدوارکننده شما متشکرم!!!

نوشته های از آب گذشته!!!!

جکهای ملانصرالدین

ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر. ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت : نه ... ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!


یک روز ملانصرالدین خرش را در جنگل گم می کند. موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند. به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت!

لطیفه

مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!!!

غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)

یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان می اندازه . خلاصه رئیس بیمارستان رو تو یه بن بست گیر میاره. رئیس بیمارستان با ترس می گه از جون من چی می خوای ؟ دیوونه هه می ره با دست بهش می زنه می گه حالا تو گرگی!







لطیفه های از آب گذشته!!! (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:12 صبح)
ها ها ها...!
آرزوی بهبود
روزی شخصی به عیادت دوستش رفت و احوالش را پرسید. دوستش گفت:« تبم قطع شده است، اما گردنم هنوز درد می کند.»
آن شخص گفت: «ناراحت نباش، امیدوارم آن هم به زودی قطع شود!»
علت
پسر از مادرش پرسید: «مادر جان!  توی این شیشه روغن موی سر بود؟»
مادر با خونسردی جواب داد: «نه، چسب بود، چسب مایع.»
پسر با وحشت گفت: «حالا فهمیدم چرا هر کاری می کنم، نمی توانم کلاهم را از سرم بردارم!»
 
راه حل
اولی:« اگر تلویزیونم روشن نشد، چه کار کنم؟»
دومی: «هلش بده، بگذار کانال دو.»

شکار شیر
اولی: «یک روز به یک شیر حمله کردم و دمش را بریدم.»
دومی:« پس چرا سرش را نبریدی؟»
اولی:« آخر قبل از من، یک نفر دیگر سرش را بریده بود. »
 
توصیه مادرها
مادر: «پسرم!  باز هم که با امید دعوا کرده ای!  مگر نگفتم هر وقت عصبانی شدی، تا ۵۰ بشمار تا عصبانیتت تمام شود و دعوایت نشود؟»
پسر:« بله مادر جان!  گفته بودید، اما مادر امید به او گفته بود که فقط تا ۳۰ بشمارد!»
 
حادثه
یک روز یک نفر از کنار دیوار می گذرد، یک کاغذ به سرش می خورد و می میرد. مردم می آیند و کاغذ را باز می کنند، می بینند توی آن نوشته: دو تا آجر.

قصه تکراری
روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید:« به به. عجب دمی، عجب پایی!»
کلاغ با خونسردی می گوید:
« کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.»
بی سوادی
پسر به پدرش گفت:« پدرجان! چرا بعضی از آدم ها این طوری حرف می زنند، مثلاً می گویند فرش  مرش، کتاب متاب، اسباب مسباب؟ »
پدر با خونسردی جواب داد:« پسرم! این کار آدم های بی سواد می سواده!»
خبر بد
پدر به پسرش گفت: «راستی صبح چه می خواستی به من بگویی »
پسر با شرمندگی:«نمی خواهم شما را بترسانم ، ولی امروز صبح معلم ریاضی مان گفت که از این به بد هر کسی مسأله ریاضی را غلط حل کند ، تنبیه
می شود»
 




از بین بردن مشکل ارسال فایل (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:9 صبح)

حتما برای شما نیز پیش آمده که بخواهید نرم افزار خاصی رو با پسوند sis. برای دوست خودتون از طریق بلوتوث یا اینفرارد ارسال کنید و هنگام انجام این عمل به مشکل بر بخورید. برای اینکه دیگر هیچگاه همچین مشکلی برایتان پیش نیاید کافی است این ترفند را امتحان کنید تا برای همیشه خیالتان در این باره راحت باشد.


برای این کار کافی است نام فایل راا به _filename.si تغییر بدهید. یعنی در واقع پسوندش را از sis تبدیل به _si کنید و با خیال راحت فایل رو بفرستید.
با این کار نه دیگر گوشی شما به فایل ایراد میگیرد و نه دیگر دوست شما دچار مشکل میشود و میتواند به راحتی نرم افزار را از قسمت مسیج نصب کند.





ساده نبود............. (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:6 صبح)

ساده نبود گذشتن از تو برام....

ساده نبود کوچه تو از لحظه هام.....

چه ساده دل بریدی ، اشک منو ندیدی....

خطی رو خاطراته قشنگمون کشیدی...

چه عاشقانه خوندم، چه بی بهونه رفتی .......

 





دیوانگی (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:6 صبح)

دلبستن دیوانگیست ...... دلبستن حماقت است ...... زیرا دل بریدن آسان نیست ......

 





بچه ها ....... بزرگها (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:6 صبح)

کوچیک که بودیم دلمون بزرگ بود ......حالا که بزرگ شدیم همیشه دلتنگیم ....کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن ....

نه حالا که هرچی فریاد می زنیم باز نمی فهمن ...

 

.





جزیره (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:6 صبح)

قلب انسان مثل یه جزیره دور افتاده می مونه

مهم نیست کی اولین بار روش پا میزاره

مهم اینکه کی همیشه توش می مونه ....

 





خودکشی ........ و خداحافظ همین حالا... (پنج شنبه 86/4/7 ساعت 11:6 صبح)
آنقدرغم رفتنت بر دلم سنگینی کرد که فقط مرگ آرامبخش آن بود

 



خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که، بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که، منو از چشم تو میدید؛
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده ست
نه اینکه میشه باور کرد، دوباره آخر جاده ست؛
خداحافظ واسه اینکه، نبندی دل به رویاها
بدونی با تو و بی تو، همینه رسم این دنیا





   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 4161 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •